از مقداد بن عمر روایت است، که گفت : من (حکم بن کیسان) را اسیر گرفتم
امیر ما خواست تا گردن وی را بزند، من عرض نمودم: وی را بگذار تا با خود نزد
پیامبر(ص) ببریم (امیر مان این درخواست مرا پذیرفت ، و ما او را با خود نگه داشتیم)
تا این که نزد پیامبر خدا(ص) آمدیم. پیامبر (ص) وی را به اسلام دعوت نمود و این کار
به طول کشید. عمر (رض)که دیگر از طول کشیدن دعوت و ایمان نیاوردن وی بی قرار
شده بود گفت:ای پیامبر خدا ، با این مرد چه صحبتی می کنی؟ به خدا سوگند این
مرد تا ابد اسلام نمی اورد، بگذار تا گردنش را بزنم و راهی جایگاهش جهنم گردد.
پیامبر(ص)دیگر تا این که حکم اسلام نیاورد ، به طرف عمر(رض)متوجه نشد.
عمر رضی الله عنه میگوید:بعد دیدم وی اسلام آورده است و آن عمل های گذشته
و حال به یادم آمد و با خود گفتم:چگونه امری را بر پیامبر رد میکنم که او از من به آن
عالم تراست؟ بعد گفتم:من به آن جز نصیحت برای خداو پیامبرش(ص) دیگر کدام هدفی
نداشتم. عمر (رض)می افزاید:وی به خدا سوگند اسلام آورد و اسلامش نیکو و مستحکم
گشت و در راه خدا جهاد نمود تا این که در بئر معونه به شهادت رسید، و پیامبر خدا(ص)
از وی راضی بود و او به این صورت وارد بهشت گردید.
ابن سعد، طبقات ، جلد 4 ، صفحه 137
از زهری روایت است که گفت:(حکم)پرسید:اسلام چیست؟ پیامبر(ص) فرمود:
«خداوند را به وحدانیتش که برای خود شریکی ندارد عبادت کن، و گواهی بده محمد
بنده و پیامبر اوست» حکم پاسخ داد: اسلام آوردم پیامبر(ص) به اصحاب خود متوجه
شده و فرمود:((اگر درباره وی اندکی قبل ،از شما اطاعت می نمودم و او را می کشتم
در اتش داخل می شد))
همان ص 138
:: برچسبها:
حکم ,
اسلام ,
عمر ,
پیامبر ,
اتش ,
دوزخ ,
حکم بن کیسان ,